وقتی چیزی را نداری یا ازش دوری بیشتر مجذوبش میشوی، حتی اگر آنقدر دور و دست نیافتنی باشد که رسیدن به آن مانند خواب باشد، سراسیمه به دنبالش میدوی، بیتوجه به همه اتفاقاتی که میافتد و قرار است بیفتد، وقتی به خودت میآیی، میبینی کف پاهایت زخم شده، میبینی داری توی گه دست و پا میزنی، میبینی داری بگا میری، تازه میرسی به شروع داستان، تازه میرسی به جایی که به دردهایت کسخند میزنی، میبینی پیر شدی ولی باز هم میخواهی لمسش کنی، باز هم میخواهی ادامه بدی، با اینکه میدانی همه آنچه به دنبالش بودی سرابی بیش نبود و نیست، سرابی بیش نیست، ولی باز هم به راحت ادامه میدی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر