۵/۰۷/۱۳۹۱

عنوان می‌خوام چیکار

ساعت از پنج و نیم گذشته، پاکت سیگار و فندکمو برمی‌دارم و می‌رم سمت دستشویی، میشینم و سیگارمو روشن می‌کنم، یک آن به خودم میام و می‌بینم سه نخ کون به کون کشیدم، بی معطلی درمیارم و می‌شاشم به خاکستر سیگارها و فکرهایی که بالاآوردم، بعد سیفون رو می‌کشم و خلاص.

۴/۲۴/۱۳۹۱

استاد

یازده سال پیش هروقت شلم بازی می‌کردم می‌باختم، تا اینکه یه روز استاد گفت ببین پسر. گفتم ها؟ گفت تا وقتی‌ که با قیافه آویزون بری تو زمین سوسکت می‌کنن. گفتم چه کنم؟ گفت وقتی‌ نشستی سر میز سینه سپر کن بگو سوسکت می‌کُنُم دایی. گفتم ینی می‌برم اینجوری؟ گفت شاید.!! و من هنوز تو باتلاقِ شایدِ استاد گیرم.