۴/۰۹/۱۳۹۱

همون

بعضی چیزا دیگه فکر کردن نداره، حساب دو دو تا فیلانه. مثل یه معادله‌ست، ورودی رو میگیره خروجی رو می‌زنه تو سرت. جوری می‌زنه که معنی بلند شدن و دوباره ایستادن رو کلن فراموش می‌کنی. نمی‌خوام سر چس‌ناله رو باز کنم، ولی وقتی تنها نگرانیت بدتر نشدن اوضاع باشه، وقتی نتونی معنی لذت رو درک کنی، جوری که انگار همه ذوق و شوقت رو یه جایی تو همون کودکی بین همون درختای نخل وسط بازی قایم موشک گم کرده باشی. چه انتظاری داری از خودت؟ اینقد معادله رو دست‌کاری نکن احمق. خروجی همینه که هست. هیچی تغییر نمی‌کنه. یعنی قرار نیست که تغییر کنه.
خیلی وقتا فکر می‌کنم یه وقتی، یه جایی، از آخرین واگن قطاری که به مقصد ناکجاآباد در حرکت بود پرت شدم پایین و هیچ‌کس هم تخمش نبود.

۳/۲۷/۱۳۹۱

ماسکی برای تمام فصول

خیره میشوی به آینه، به چهره درهم‌ات، به رگ‌های بیرون زده روی پیشانی‌ات، لابد ماسکی که بر صورت می‌گذاری برایت کمی کوچک شده، حق دارد خب، دمپایی کف توالت هم کوچک می‌شود چه برسد به این ماسک لعنتی، ماسک کم‌کم می‌خوردت، با پوست و گوشت و استخانت یکی می‌شود، در چیزی غریب اما قریب حل می‌شوی، دیگر معنی لبخندهایت را هم فراموش می‌کنی، کم‌کم عادت می‌کنی، وقتی عادت می‌کنی دوست نداری چیزی را تغییر بدهی، هرچه می‌خواهد باشد، باشد، عادت عن است، عادت کردن همیشه غمگین است، مثل وقتی که دیگر دوست نداری ماسک را در بیاوری، چه ماسک روی صورتت باشد چه نباشد، زندگی همین رنگی‌ست، سیاه مایل به قهوه‌ای، با خود می‌گویی، کاش از روز اول خود ماسک می‌بودی، لااقل دندان‌هایت ناخن‌هایت را نمی‌خراشید.

۳/۲۳/۱۳۹۱

۳/۲۱/۱۳۹۱

بگو همش خوابه، بگو

مدت‌هاست وقتی خواب بد می‌بینم رو می‌کنم به غول خوابم و میگم بیلاخ، هیچی نیستی، همش خوابه، ولی وای از وقتی که بیدار شی و حس کنی هنوز تو خواب دیشبت داری دست و پا می‌زنی، همون غول دهشتناک با یه بیلاخ می‌ایسته جلوت و میگه ریدی عمو جون، ریدی.!!

۳/۱۹/۱۳۹۱

یه لحظه

بعضی وقتا هم فقط باید یه لحظه ایستاد، یه نگاه به دور و بر انداخت، با تمام وجود داد زد، کلن به تخمم.!!

۳/۱۶/۱۳۹۱

من خوبم مرسی

وقتی چیزی را نداری یا ازش دوری بیشتر مجذوبش می‌شوی، حتی اگر آنقدر دور و دست نیافتنی باشد که رسیدن به آن مانند خواب باشد، سراسیمه به دنبالش می‌دوی، بی‌توجه به همه اتفاقاتی که می‌افتد و قرار است بیفتد، وقتی به خودت می‌آیی، می‌بینی کف پاهایت زخم شده، می‌بینی داری توی گه دست و پا می‌زنی، می‌بینی داری بگا میری، تازه می‌رسی به شروع داستان، تازه می‌رسی به جایی که به دردهایت کس‌خند می‌زنی، می‌بینی پیر شدی ولی باز هم می‌خواهی لمسش کنی، باز هم می‌خواهی ادامه بدی، با این‌که می‌دانی همه آنچه به دنبالش بودی سرابی بیش نبود و نیست، سرابی بیش نیست، ولی باز هم به راحت ادامه میدی.

۳/۱۲/۱۳۹۱

هم بزن

از سر گرفتن یک رابطه شکست خورده درست مثل هم زدن گه توالت می‌مونه، تنها در صورتی قابل تحمله که هر دو گه رنگ و بوشون عوض شده باشه.!!