وارد
خانه میشوم، بوی عدس پلو میآید، دهنم آب میافتد، خوشحال می شوم، مانند
خری که بوی تیتاب به مشامش رسیده سمت آشپزخانه ولو میشوم، میبینم نه خبری
از عدس پلوست و نه تیتاب، مادرم سبزه کاشته، من میمانم و عدس پلو
پلاسیدهای که کف بشقاب رنگ و رو رفتهی بالای کابینت بهم چشمک میزند و
این بار جوانههایش را به رخم میکش.!!
بله، بوی عید میآید، بوی لبخندهای تخمی و بینمک، بوی دلهایی که وادارند خالیشوند و نمیشوند، و فکر میکنند شدهاند..!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر